تایتل قالب طراحی سایت سئو قالب بیان
a castel in the dark


کم پیش میاد که خواب عجیب و غریب ببینم. این چند ماهه همش خوابایی رو میبینم که هیج مضمون خاصی ندارن و توش اتفاق خاصی نمیفته فقط یک زندگی معمولی و بشدت رو مخ رو با اعضای فامیل، مدرسه، معلما و غیره تجربه می کنم. اما بعضی وقت ها مثل این خوابم که براتون توی ادامه مطلب توضیح میدم، اتفاقات عجیبی میفتن و که در لحظه بیدار شدن سعی میکنم بهشون فکر کنم تا یادم نره.

دلم خواست یهو روی خوابم یه اسم بزارم. بخونین و تو کامنت بگین چه اسمی به ذهنتون میرسه

توی یه روستای ساحلی بودیم. روستایی که سر سبزیش دل همه رو برده بود. همه چیز عجیب بود. یه تیکه از خونه اومده بودم بیرون و داشتم بین کوچه ها می گشتم. انگار اون شهر همه چیز داشت. دو تا گربه دیدم اما گربه های عادی نبودن. رنگشون صورتی و خاکستری بود و بدنشون فرق میکرد انگار دنده هاشون با فاصله بود و بلند و برای همون بدنشون بشدت بد فرم و وحشتناک بود. خواستم نزدیک یه گربه بشم اینقد مریض و رنجور بود نه مو داشت و نه حتی میدید. با همین اسکلت. تو خواب یادمه گفتم نه نزدیک این حیوون نمیشم. ( تقریبا کنترل دست خودم بود چون میدونستم خوابه) رفتم جلو تر و جدول کوچه اون طرفش ساحب بودو که بکم جلوتر میرفتی به ماسه ها میرسیدی من رفتم روی جدول. گاو های دریایی لب ساحل جمع شده بودن در اندازه های مختلف. گاو دریایی همین گاو معمولی خودمون اما تو آب بودن. بعضیاشون بدن خیلییی کشیده ای داشتن. همشون قهوه ای رنگ بودن اما روشن و تیره داشتن. همش تکون میخوردن و یه تیکه اومده بودن رو جدول من اشتباها روی بدنشون راه میرفتم. بعضی هاشون سرشونو گذاشته بودن روی ساحل و بدهاشون توی آب و همینجوری بزرگ و بزرگتر میشدن هرچی جلو میرفتم. از روشونو اومدم پایین و روی ساحل راه رفتم میدیدم که روی بعضیاشون ماسه ریخته و کاملا پوشیده شدن. داشتم همبنجوری میرفتم جلو اما به سمت روستا و کج که دور بشم اما یه گاو بشدت بزرگ بود و تا خواستم بیام کنار پام رفت روی سرش و یکی داد زد مواظب باش پات روی سرشه یهو دهنشو باز کرد و بند شد و من پرت شدم خیلی عقب. ولی چون خواب بود گفتم خب بیام پایین چیزیم نمیشه. بعدش رفتم توی خونه.

boy sky anime

بین فامیل اذیت میشدم. از اونجا اومدم بیرون. شب بود. شبی که فوق العاده مود عجیبی داشت. انگار نور دورو بر از خونه ما میومد داشتن توی حیاط غذا درست میکردن. ماه هم بشدت روشن بود. از خواب و ازون جو خسته شده بودم انگار. تقریبا میتونستم کنترل کنم همه چیزو. گفتم خب میخوام شیفت کنم. از توی خواب شیفت کردن بشدت راحته. چشامو بستم و گفتم من شیفت میکنم. چشامو باز کردم. یادمه برای فقط چند ثانیه همه چیز خیلی واقعی بود و به صورت رون دست زدم و اون عقب رفت و گفت خیلی زود چشاتو باز کردی. و دوباره اون قیافه دنیا همون محو خواب رو گرفت و از واقعیت در اومد. ی مرده ای تو فامیل بود انگار گفت بیاین چنتایی شیفت کنین. اول چشاتونو ببندین. و تصور کنین لباسای هاگوارتز رو پوشیدین و بعد که از در خونه بیرون رفتین تو ایستگاهین. من گفتم بیاین دست همو بگیریم و تا ده بشمریم قدم برداریم تصور کنیم که لباسامو میپوشیم و بعد بریم. اول اینکارو کردیم من گفتم نشد دوباره دوباره چشاتونو باز نکنین. قدم برداشتیم و شمردیم و بعد از در خارج شدیم. صبح بود. زمین آسفالت بودو یکم جلوترش صخره بود و دریا‌. من گفتم من باید اینجا بشینم و بخوابم و بعد توی ایستگاه بیدار شم. بعدش میرم همون لباسایی که میخپاستمو میپوشم. هودی صورتی با شلوار زغالی. نمیخواستم از همون اول با لباس فرم برم. بعد تا نشستم یهو یه ماهی غول پیکر اومد جلو و همینطور آسفالت رو میشکست و آب دریا میومد بیرون و یه سمور رو گرفته بود. یهو اون دختری که همراهم بود و شبیه هرماینی بود پرید جلو و سموره رو محکم از تو دستاش در آورد پاش گیر کرد افتاد بین شکست آسفالت و ماهی غول پیکر محکم پرید روش و اسفالت کامل جفتشونو له کرد...

big fish in dreamمن میدونستم میتونم خوابمو تغییر بدم (یه بار دیگم میدونستم خواب دست منه و همین کارو کردم) دستامو توی هوا حرکت دادم و زمانو کشوندم عقب. به جایی که ماهی داشت میومد. حرکت بلند شدن تیکه ای از آسفالت از روی دختر و عقب رفتن ماهی و این ها، همش برای چند ثانیه اتفاق افتاد. کاملا مثل اینکه یک فیلمو برگردونی به عقب. بعد رفتم روش و سمور رو برداشتم و از روی ماهی پریدم پایین. خودش لای شکست آسفالت گیر کرد و ما تندی دویدیم توی خونه. اونجا بود که یهو این فکر اومد تو ذهنم که ما شاید نباید تو چرخه طبیعت دخالت کنیم. داد زدم:« اون سمور رو ولش کن بده به ماهیه!!» در عین اینکه بشدت دلم نمیخواست و حس می کردم خیلی آدم ظالمیم. اما میترسیدم بیاد انتقام بگیره. دختره راسو رو ول کرد اما اون تندی پای دختره رو بغل کرد گفتم خب انگار نمیشه ولش کنیم یهو ماهیه اومد توی خونه. و داد زدم همه برین عقببب!!
اهالی خونه (فامیل هایی که عوض شده بودن اما میشناختمشون) مردم ساحلی ای بودن که انگار برای مبارزه اماده شدن و به نسل بعدیشونم آموزش میدن. لباسای ساده ای تنشون بود. هرکس به نحوی شروع به مبارزه و ضربه زدن به ماهی کرد. یهو همه گفتن اینو چیکارش کنیم ماهیه واقعا بزرگیه. یهو یه دختر بچه گفت همه کمک من کنین!! داشت با رشته طناب و چوب و تند تند یه چیزی درست میکرد که بشه باهاش ضربه زد. از طنابا یچیزای خوراکی ای شبیه مارشمالو آویزون بود میخواستن با اونا غذا درست کنن اما اون دختر با هوش بالاش داشت شبیه اسلحه های جادو گری درست میکرد و پرت میکرد دست اینو اون تا کاملش کنن. طناب ها سبز و آبی بودن و به دست من هم که داد سنگین بود و منم میدونستم چون خوابه فقط حتی اگر الکی طنابارو رو هم بندازم کامل میشه.

boy anime sky

در این حین هرکسی داشت با اونا محکم میزد روی ماهی و من وقتی اسلام کامل شد پریدم روی پشتش و محکم یک بار ضربه زدم و برای بار دوم که بردم بالا بزنمش یک صدای بلند پخش شد. مثل زمانی که فرشته ها یا از عالم ملکوت میخوان یک چیزی رو اعلام کنن. دقیق یادم نیست چی بود. اما جمله شبیه این بود که:« آن ها موفق شدند با اسلحه های ساده ای که ساخته بودند، ماهی بزرگ و غول پیکر را از پا درآورند.» هایی که من زده بودم پشت ماهی زخم کبود شده بود و بعد از روش اومدم پایین متوجه شدم که بعد مرده سمت چپم اون صدای که یه نفر اومده بود و می‌گفت آفرین وقتی نگاش کردم شبیه هم یک شیطان بود که لباس ها و بدن قرمز و سفید داشت. یه نفر دیگه پشت سرش ایستاده بود. اون بیشتر شبیه فرشته ها بود و رنگ آبی و سفید داشت برعکس جلویی. اما نمیدیدمش انگار مقام خیلی بالاتر از اون شیطان داشت و خودش رو به ما نشون نمیداد. شیطان چشم های بزرگی داشت. انگار کنترلش رو از دست می‌داد. چشم هاش پرخون می شد و باز دوباره عادی می شد و به ما افتخار می کرد. مثل این بود که ما یکی از خبیث ترین موجودات رو از بین برده بودیم و اون ها احضار شده بودن. به چشم های شیطانه زل زده بودم مدام داشت تغییر میکرد و در نهایت به یک چشم تبدیل شد و رفت. و اینجا من از صحنه کاملا بیرون اومدم و منظره اون خونه توی روستا رو توی تلویزیون دیدم. و آخرین صحنه همون چشم شیطانه بود که محو شد.

پ.ن: بعد اینکه برای دوستم خوابم رو تعریف کردم یچیزی رو فهمیدم.. اون بهم گفت پاترونوس هرماینی یک سموره :)))


نظرات (۲)

  • شی‍ ‍فته
    Monday 12 April 21 , 02:12
    اااا چه عجیببب
    من فعلا کف کردم، خدافظ'-'
    XDD
    • author avatar
      Miuna Paterson
      12 April 21، 11:05
      منم روزی که فهمیده بودم خیلییی عجیب بود حسو حال غریبیه

      .
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

Wᴇʟᴄᴏᴍᴇ ᴛᴏ ᴛʜᴇ ᴅᴀʀᴋ ᴄᴀsᴛʟᴇ
I ʜᴏᴘᴇ ʏᴏᴜ ғɪɴᴅ ʏᴏᴜʀ ᴅʀᴇᴀᴍs ʜᴇʀᴇ
Gᴀɪɴ ғᴀɪᴛʜ Aɴᴅ ғᴇᴇʟ ʜᴏᴘᴇ ɪɴ ᴛʜᴇ ᴄᴇʟʟs ᴏғ ʏᴏᴜʀ ʙᴏᴅʏ
Iᴛ ᴍᴀʏ ʙᴇ ᴅᴀʀᴋ ʜᴇʀᴇ
Bᴜᴛ ᴅᴏɴ·ᴛ ғᴏʀɢᴇᴛ ᴛʜᴀᴛ ɪɴ ᴛʜᴇ ᴅᴇᴘᴛʜs ᴏғ ᴅᴀʀᴋɴᴇss﹐ ᴛʜᴇʀᴇ ɪs ʟɪɢʜᴛ
Aɴᴅ ɪᴛ ᴡɪʟʟ ɴᴏᴛ ᴍᴀᴋᴇ sᴇɴsᴇ ᴡɪᴛʜᴏᴜᴛ ᴅᴀʀᴋɴᴇss
قابل توجه بازدیدکنندگان قلعه تاریک
کپی از مطالب (به هر شکلی)
به هیچ عنوان بخشیده نمی شود
پیگرد آن به وجدان افراد بر میگردد